شهیدان زنده اند

یه افسانه هست که میگه وقتی خدا داشت به همه حیوون ها رنگ میداد ،کلاغ آخر از همه رسید و نصیبش شد سیاهی
گفت حاجی چرا طاووس هزار رنگ ؟ ببین طوطی چه خوش رنگ ،پس چرا به ما که رسید وا رسید ؟
فرشته ی رنگ ها میگه دیر رسیدی ،یا سیاهی یا هیچی
کلاغ هم رضا داد به یه عمر شب رنگی

ولی کلاغ جان دمت گرم که سیاه موندی و رنگ عوض نکردی ،که اگر رنگ عوض میکردی میشدی خوش نشین
روی دست یه پادشاهی ،توی خونه یه اشرافی و بقیه امکانات رفاهی
اما سیاه بودنت ، شد سند آزاد بودنت

شهیدان زنده اند...

میگن کلاغ ها صدسال عمر میکنن

 

فکر کنم به خاطر نکشیدن سیگار

 

 و البته سوار پراید نشدن باشه

شهیدان زنده اند...

به کلاغ میگن چقدر بدصدایی

 

میگه : اتفاقاََ بابامم خواننده مجلس عروسیه 

 

شهیدان زنده اند...

شریک غُصه هایِ منتو از کدوم قبیله ای شبیه آرزویِ دلتو از کجا رسیده ای دستایِ مهربونِ توبذار رو قلبِ زخمی ام محرم و مرهمِ دلمبذار بهت بگم کی ام سیاهه روزگارِ منکلاغِ قصه ها منم عاشق و بی کس و غریبگم شد شهیدان زنده اند...

حرمت عشق در چیست ؟

به پاک داشتن آن یا به وفاداری در آن

و  تو ای کلاغ !

کدام را خطا رفتی ؟

پاکی عشق را آلودی یا جفا را برجای وفایش نشاندی ؟

چه خوش انصاف بودند که تو را به سیاهی پر و بالت راندند و لیک به سپیدی قلبت نخواندند

آزاد ماندی به ضمانت شب رنگی ات

و تنها ماندی به غرامت سیاه جامگی ات

اما کلاغ جانم بر سر عهد بمان .یک رنگ بمان تا به جای سیاهی ات ،وفایت شهره آفاق گردد .

شهیدان زنده اند...

چند سال پیش در یکی از روزهای زمستان اتفاق عجیبی رخ میده که وقتی خبرش پخش میشه موج بزرگی از احساس و همیاری رو به جریان میندازه و خاطره ش تا سال ها در ذهن ها باقی میمونهاین حادثه در کنار حیرتی که به وجو شهیدان زنده اند...

شنیده اید روزی که بشر ،برادر کشت و چون چاره آن ندانست درماند

خدای عزوجل نیز کلاغ را فرمان داد همنوع خود بُکُش و در خاک کن تا فرزند آدمی بیاموزد

 

و تو ای کلاغ چه مقامی داری که پروردگارت معلم اشرف خلق ات نموده است ؟

شهیدان زنده اند...

آدم گاهی کارهایی رو انجام میده که قبلش اگر به اون کار فکر هم میکرد ،ترس وجودش رو تسخیر میکرد کارهایی مثل سقوط از بلندی ،رفتن توی دل آتش یا ... احضار جن و ارواحاما مورد من خیلی عجیب و غریب نیست ،قبلا ه شهیدان زنده اند...

با ورود به کربلا آنفولانزای عراقی در من عود کرد ( که هنوز درگیر این بیماری ام ) و از سه روز اسکانمان فقط دو روز اول نائل به زیارت شدم و مابقی در موکب بودمامااااااما امان از برگشتن که بدنم دچار عفونت ش شهیدان زنده اند...

مأموران عراقی آدم های نچسبی بودند که شکل و شمایل نظامیان واقعی را نداشتند (اصولا نظامی ها نیروهای ورزیده و با صلابتی اند ) ،عراقی ها قریب به اتفاق درگیر چاقی و چاقی مفرط هستند اما به گمانم چون یک موج شهیدان زنده اند...

به محض رسیدن به ترمینال کاویانی کرمانشاه ،بلیط گرفتیم برای نیم ساعت بعد یعنی ساعت دو بعد از ظهر ،بلافاصله نماز را خواندیم و کاک کرمانشاه خریدیمساعت دو در اتوبوس نشستیم و راهی خانه مان در اصفهان شدیم ، شهیدان زنده اند...

پاییز, برای همه فصل قشنگیه ولی برای من نه ،تصور قشنگی ازش ندارم و بماند که توی این پاییز, اتفاقات خوبی هم نیفتاده
قرار بود پاییز, قشنگی باشه اما من و دونسته هام نذاشتیم ،یعنی باید نمیذاشتیم ،خب همه چی که در خواسته های من خلاصه نمیشه
گاهی باید گذشت ، از من ها گذشت ،از خودم ها گذشت
سخته ولی به مرور باید عادت کرد ،باید سعی به عادت کرد ،خلاصه که باید دور شد

 بعضی چیزها مثل باده ،شبیه یه نسیم صبح ،میاد و خنکت میکنه اما نمیتونی برای خودت نگهش داری ،هرچی هم تلاش کنی نمیشه

شهیدان زنده اند...

منم آن مرغ رنجوری

که پروازش نمی آید

 

منم آن بلبل خوشخوان

که آوازش نمی آید

شهیدان زنده اند...

همیشه کاری که بخوای انجام بدی اولش سخته ،اما وقتی یاد بگیریش دیگه حل میشهمثل یه مبحث درسی که تا وقتی متوجهش نشدی برات نامفهومه اما به محض اینکه معلم یا استاد برات توضیحش میده و یاد میگیریش میری سراغ م شهیدان زنده اند...

سه نفر نشسته بودن به ورق بازی

اولی میگه من همه شاه هارو دارم ،من بُردم
 

دومی میگه دوره شاه تموم شد ،من همه آس ( تک )هارو دارم

سومی میگه دوره ورق بازی هم تموم شد ،من یه هفت تیر دارم

 

(( قاتل اهلی )) 

شهیدان زنده اند...

گفتی به من عزیزم ،راه دگر نداری
انگار که از حالم و دلم خبر نداری

 

تموم شده طاقتم ،به من نظر نداری
انگار که از حالم و دلم خبر نداری

 

رسیده جونم به لب ،تو که حذر نداری
انگار که از حالم و دلم خبر نداری

 

گفتم بریم ولی تو ،قصد سفر نداری
انگار که از حالم و دلم خبر نداری

 

شهیدان زنده اند...

به خودم میگم سرِجات بمون ،سرِ خوب بودنت ،طوفان نوح هم که شد بمون که به صفی جان نشون بدی حرفشو خوندیهربار از خودم میپرسم کجا بد کردم بهش ،کجا بد بودم باهاش که این شد جوابمبه قول آراز سرِ نخواستنم دعواس شهیدان زنده اند...

خیلی وقت بود دلم میخواست بنویسم

بنویسم تا خالی بشم

خالی نشم که خورد میشم

اما تا دست به قلم میبرم یا همه چی میپره

و یا خودم همه چی رو پاک میکنم

قطعی اینترنت هم که دسترسیم به وبلاگ رو مختل کرده بود

شهیدان زنده اند...